قصه متن شعر: چگونه فراموشت کنم، چگونه فراموشت کنمتو را، که از خرابه های هرزگی، به قصر سفید عشق، هدایتم کردیوعاشقی بیقرار و، یاری باوفا، برای خویش ساختیآهو بره ای شدی، که دوستی گرگ را پذیرفتیو برای اشکهای او، شانه هایت را ارزانی داشتیو با صداقت عاشقانه ات، دلش را به درد آوردیچگونه فراموشت کنمتو را، که سالها در خیالم، سایه ات را می دیدم، و تپش قلبت را حس می کردمو به جستجوی یافتنت، به درگاه پروردگارمدعا می کردم، که خدایا، پس کی او را خواهم ی
درباره این سایت